Quantcast
Channel: اینجا قلب من است
Viewing all articles
Browse latest Browse all 6

سومین داستان شکست عشقی666کوچولو

0
0
 

به نام انکه اشک را افرید تا سر زمین عاشقان نسوز

شنبه از راه رسید!!!شاد و شنگول کیفم رو انداختم رو دوشم وبه امید ساخت یک زندگی جدید به راه افتادم

رسیدم مدرسه دیدم سعید ناراحت گوشه کلاس نشسته رفتم جلو

سلام سعید ((جواب نداد)) دباره سلام دادم ((باز هم جواب نداد))

فهمیدم چیزایی فهمیده!! رفتم توی کوچه علی چپ!!شروع کردم به خندوندنش

اما یک دفه ناراحت سرم داد زد بی معرفت برو گم شو!!!مثل فیلمای سینمایی از کلاس بیرون زد همه توی کلاس از این کار سعید تعجب کردن رفتم دنبالش تا کالمل ازش بپرسم چیشده

با یک چهره گریون گفت چرا ازفرزانه شماره گرفتی؟؟؟

ازش پرسیدم مگه با اون رابطه ای داشتی ؟؟؟؟گفت نه !

گفتم پس چی گفت هیچی برو به زندگیت برس بیخیال من شو وای به حالت اگه با من حرف کنی!

من هم ناراحت وعصبانی از مدرسه زدم بیرون روبه روی مدرسه ما یک پارک بود رفتم اونجا چند دقیقه ای با خودم خلوت کردم فکر کردم فکر کردم ..... ساعت شد۳۰/۱۱اخر فکر کردن به جایی هم نرسیدم

رفتم یک کارت تلفن خریدم از باجه زنگ زدم به فرزانه خانم ((دقیقا یادم هست چی گفتم))

الو...الو...سلام خوبین فرزانه خانم شناختین
نه؟
منم وحید.
سلام اقا وحید شما خوبین
.ممنونم شما خوب هستین ؟
تشکر.
راستی چی شد اینجوری به من شماره دادید؟من خیلی جا خوردم؟
مگه شما دم در بانک خشکتون زد من گفتم چرا خشکتون زده؟
بی خیال یکاره دیگه باهاتون دارم!
بفرمایید!
میدونید سعید دوستون داره
(((خیلی راحت جواب داد)))اره
ولی چرا با اون نیستین؟
اخه ...اخه... به قول شما بیخیالش!
اخه چرا؟
چون من دوستش ندارم چون مغروره و یک دندس
.... ببینید فرزانه خانم من تازه فهمیدم سعید چقد دوستتون دارم من به خاطر اون کنار میکشم خدا حافظ
گفت نمیتونی قطع کنی
گفتم جرا؟؟
گفت نمیدونم اما یک حسی به من میگه ما دوتا مال هم هستیم منم تا حالا از هیچ پسری شماره نگرفتم حتی به هیچ پسری نگاه عاشقانه ای نکردم اون وقت خودم هم نمیدونم چرا خودم شماره بهتون دادم.((((داشت این حرف رو میزد که من قطع کردم )))
رفتم خونه باز هم اعصابم خرد بودبا مادرم دعوای شدیدی کردم زدم ۳تا از شیشه های خونمون رو شکوندم رفتم توی اتاقم انگار دنیا روی سر من خراب شده بود سر درد عجیبی داشتم ازدستم خون میومد با روسری ابجیم بستمش خیلی ناراحت بودم شب نخوابیدم شاعت ۳ نصفه شب بود که کیفم رو برداشتم از خونه اروم زدم بیرون ندونستم کجا رفتم ساعت ۵ جلوی حلیم فروشی بودم بوی حلیم بد گیجم کرد رفتم داخل گفتم اقا من یه کاسه حلیم میخوام اما میبینید که کیف پولم رو زدن حتی پول ندارم تا باند برای دستم بخرم حالا خودتون میدونیدو خداتون 

دمش گرم کاسه حلیم رو داد دستم گفت: اگه خواستی پولش رو بیار اگه نخواستی حلال

حلیم رو خردم به صدای اذان می اومد


Viewing all articles
Browse latest Browse all 6

Latest Images

Trending Articles





Latest Images